گفت و گو با علامه سيد محمد حسين فضل الله

پدیدآورسیدمحمدحسین فضل‌الله

نشریهفصلنامه پژوهشهای قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیقرب الاهی

share 834 بازدید
گفت و گو با علامه سيد محمد حسين فضل الله *


نخستين پرسش اين است كه با توجه به اين واقعيت كه در اسلام زن و مردى وجود ندارد با اينكه مى دانيم قرآن زبان عربى را به كار گرفته كه بيش از هر زبانى بين مؤنث و مذكر تفاوت مى گذارد; چنان كه شرق شناسان مى گويند, و از نمونه هاى اين تمايز, مشخص كردن مؤنث با نون جمع مؤنث است, يا تغليب مذكر بر مؤنث در هنگام جمع بستن و امثال آن. اسلام تا چه اندازه از اين مسأله به عنوان يك مسأله زبانى تفاوت بين زن و مرد تأثير پذيرفته است؟

علامه فضل الله: هر زبانى نماينده همان جامعه اى است كه در آن زندگى مى كند, و از آنجا كه مردى و زنى دو نوع وجود متمايز است ـ دست كم در شكل ظاهرى و واقعيت خارجى ـ پس اشاره به اين تفاوت با آوردن عبارات مذكر و مؤنث اشكالى نخواهد داشت, اين كار هيچ آزارى را نسبت به مرد يا زن در پى نخواهد داشت. در زبان عربى (واو) جمع مذكر در برابر (نون) جمع مؤنث, هيچ پيامى را به همراه ندارد كه حكايت از برترى يكى و نقص ديگرى داشته باشد.
اين تصور كه آوردن لفظ مذكر و مؤنث در زبان, عليه زن است, تصورى كودكانه است و منشأ آن نوعى انفعال روانى به نام خودگريزى است, زيرا متمايز كردن زن از مرد در زبان براى تمايز جسمانى است, و اين نشانگر تفاوت انواع يك جنس است, هيچ نوع اشاره منفى در آن نيست تا بخواهيم آن را از زبان بزداييم.
اما تغليب مذكر بر مؤنث در جمع بستن,بى ترديد به فرهنگى باز مى گردد كه زبان از آن برخاسته است, فرهنگى كه در آن مذكر بودن بر مؤنث بودن برترى داشت, اما اين فقط به فرهنگ عربى اختصاص نداشت, در زبانهاى ديگر نيز مى توان مانند آن را ديد, براى اينكه واقعيت برتر دانستن مرد ويژه جامعه جاهلى پيش از اسلام نبود, بلكه اين پديده در ميان بيشتر ملتهاى جهان وجود داشت.
اسلام اگر چه از اين قاعده زبان عربى استفاده كرده است, اما احكام اسلام جز از نظر زبانى تابع اين نظريه نيست; اسلام زن و مرد را مخاطب قرار داده با تعبيرهاى: يا ايّها الناس, و يا أيها الذين آمنوا, بين زن و مرد در حقوق و واجبات تفاوت نگذاشته است; مگر در برخى از ويژگيها كه اقتضاى حقيقت تنوع بين دو نوع انسان است, چيزى كه در نظام حقوقى اسلام روشن شده است.

در ضمن همين نگاه مثبت به زن, تعبيراتى در قرآن هست كه با شخصيت زن به عنوان انسان ناسازگار است; مانند (وطى), (تحت). اين تعبيرات را در روابط زن و مرد چطور تفسير مى كنيد؟

درباره تعبير وطى ناگزير بايد به طبيعت زبان به عنوان يك موجود زنده اشاره كنيم, واژگان در زبان, تولد و مرگ دارند; بسته به وضعيت اجتماعى. واژه وطى در زبان عربى به معناى زير پا لگدمال كردن است, اين واژه در جامعه جاهلى ساخته شد كه روابط ميان زن و مرد را اين گونه مى ديد, ولى پس از آن تحول معنايى يافت و از آن معناى اصلى به معناى ديگر دگرگون شد, يعنى به حالتى كه زن ومرد در عمل جنسى دارند. با اين تحول, جنبه توهين آميز معناى اين واژه به كلى از بين رفت, زيرپا نهادن ديگر در اين واژه نيست, بلكه در اين معناى جديد به كار مى رود, بنابراين استفاده قرآن از اين واژه هيچ گونه اهانتى به زن نخواهد داشت, و اشاره اى به پايين بودن رتبه زن ندارد.
درباره تعبير (تحت) نيز همين گونه است, قرآن مى گويد:
(ضرب الله مثلاً للذين كفروا امرأة نوح و امرأة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين) تحريم/10
زير بودن در اينجا به معناى پست تر بودن نيست, بلكه تعبيرى است ازحالت متعارف در هنگام عمل جنسى. اين واژه از معناى خاص به معناى عام تحول يافته است. در نتيجه بكارگيرى اين تعبير در قرآن دلالت بر پستى جايگاه زن ندارد.

آيا تعبير فضّل (برترى داد) در قرآن (سوره نساء/34) جبهه گيرى قرآن به سود مرد عليه زن نيست, يعنى همان فكر برترى مرد بر زن كه تفكر غالب در تاريخ بود؟ آيا اين دليل برابر نبودن زن و مرد در قرآن نيست.

واژه تفضيل اجمال دارد; بر معانى چندى دلالت مى كند, معناى مقصود متن را بايد از قرينه موجود در سياق به دست آورد. قرآن كريم درباره برترى مردم بر يكديگر با همين تعبير سخن گفته است; آنجا كه مى گويد:
(والله فضّل بعضكم على بعض فى الرزق) نحل/71
خداوند برخى از شما را بر برخى ديگر در رزق برترى بخشيده است.
اين نوع برترى در نعمت است نه در ارزش. در جايى ديگر باز با همين تعبير (فضّل) مى فرمايد: (فضّلكم على العالمين)(اعراف/140). اين خطاب نيز كه متوجه يهود است, مربوط به تفضيل در نعمت است, اين برترى مربوط به ارزش نيست; به دليل قرينه موجود در آيه: (و آتاكم ما لم يؤت احداً)(مائده/20); به شما چيزهايى داده شده است كه به ديگران داده نشده است.
از اينجا مى فهميم كه منظور از تفضيل در آيه (الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض)(نساء/34); مردان سرپرست زنانند, به دليل آن كه خدا برخى از ايشان را بر برخى برترى داده, به معناى تفضيل مرد در يك زمينه است و آن زمينه مديريت زندگى خانوادگى است, به دليل قرينه انفاق, زيرا تفضيل واژه اى است مجمل و داراى معانى گوناگون نعمت, نقش و وظيفه, اما بر همه اين معانى با هم دلالت نمى كند, بلكه در هر كاربرد بر يك معنى دلالت مى كند, كه در اين آيه نيز قرينه قرآنى موجود است.

اسلام بسيارى از رسوم جاهلى را ابقا كرده است(مانند مهر, انواع طلاق و…) البته با تعديل در برخى موارد. چه چيزى وجود اين احكام را توجيه مى كند, با اينكه مى دانيم اسلام در ديدگاه خود در باره زن با جاهليت اختلاف دارد؟

تمام سنتهاى موجود در جاهليت, ساخته و پرداخته خود جاهليت نبوده است, بسيارى از آن سنتها از تعاليم آسمانى پيامبران گذشته باقى مانده بود, اما با تحريف معناى اساسى انسانى خود. بنابر اين اسلام آمد و برخى از قوانين عامه انسانى را (كه اساس دينى يا منطقى داشت) ابقا كرد, در برخى از آنها تعديل ايجاد كرد, مانند مهريه كه اسلام آن را از صورت قيمت زن بيرون آورد, و آن را هديه اى از جانب مرد به زن تلقى كرد. در بسيارى از امور ديگر نيز همين گونه است.

زن و حق آموزش

برخى ادعا مى كنند كه اهميت نقش زن به عنوان مادر ايجاب مى كند كه به آموختن آنچه مربوط به اين مسأله است به طور اساسى بپردازد, آيا اسلام نيز چنين نظرى دارد؟

دانش در اسلام, ارزش انسانى براى همه انسانهاست, معيارى براى برترى افراد به حساب مى آيد, قرآن مى گويد:
(هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون) زمر/9
آيا آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند برابرند؟
(إنّما يتذكّر اولوا الالباب) رعد/19
فقط صاحبان خرد ناب درس عبرت مى گيرند.
دانش به يك اندازه براى زن و مرد ارزش مى آورد, اهميت تحصيل دانش براى زن و مرد فرقى ندارد. امام على(ع) مى فرمايد:
(قيمة كلّ امرئ ما يحسنه.)
ارزش هر شخص به اندازه تخصص اوست.
از همين رو قرآن هنگامى كه به افزودن دانش توجه مى دهد: (و قل ربّ زدنى علماً)(طه/114), يا آنجا كه به تفكر تشويق مى كند و مى گويد: (و يتفكّرون فى خلق السموات و الأرض)(آل عمران/191), روى سخن او تنها به زن نيست ـ اگر چه به مقتضاى قاعده زبانى صيغه مذكر است, اما ـ مرد و زن هر دو مخاطب هستند, زيرا:
ييك. از نظر اسلام هر انسانى; زن يا مرد, به طور مستقل از ديگران مسؤول ايمان خود به خدا و روز قيامت است, كه ايمان موضوع قابل تقليد نيست; و براى اينكه رسيدن به ايمان نيازمند خردورزى و دانش آموزى براى گسترش افق تفكر و ادراك است, پس زن نيز مانند مرد بايد توانايى هاى عقلى خويش را گسترش دهد.
دو. از آنجا كه اسلام مرد و زن را داراى نقشى برابر در انسانيت مى داند, هر دو را به طور مساوى مسؤول ايفاى اين نقش مى شناسد, پس برترى يكى بر ديگرى در تحصيل دانش و درجه آن و طبيعت دانشهايى كه مى آموزند منطقى نيست.
اين سخن كه زن نيز در برابر خدا مانند مرد مسؤول باشد, به رسميت شناختن آزادى زن در فكر و اراده است, اينكه زن بايد توانايى هاى خويش را تقويت كند و نقاط ضعف خويش را برطرف كند تا بتواند از انحراف خويش جلوگيرى كند و در برابر تهديدات دنياى بيرون ايستادگى كند, اينها چيزهايى هستند كه دانش به اندازه زيادى مى تواند در تحقق بخشيدن آنها براى انسان سهم داشته باشد, چه براى زن و چه براى مرد.
تأكيد بر نقش زن به عنوان مادر به اين معنى نيست كه دانش و زندگى او در همين نقش منحصر باشد, به گونه اى كه هر چيز مربوط به اين زمينه نباشد براى او ممنوع باشد; چنان كه برخى مى پندارند, بلكه زن به عنوان انسان به تمام مواهب دانش نيازمند است, نه به برخى از ابعاد محدود آن. استدلال به اين كه توانايى هاى جسمى و عقلى زن محدود است نيز سخنى است ستمگرانه و اجحاف بر زن; اين ادعا انسانى نيست.
خداى متعال زن و مرد را آفريد تا با هم و در چارچوب ويژگيهاى خويش تكامل يابند, اما با اين حال هر كدام از آنها را جدا از ديگرى مسؤوليت داده است, مسؤوليت اقتضا مى كند كه هر يك از زن و مرد, توانايى, آزادى اراده, آزادى فكر و فعاليت داشته باشد, چنان كه گذشت… اگر وظيفه مادرى اقتضا مى كند كه زن در اين زمينه توانايى هاى ويژه خويش را رشد بدهد, وظيفه پدرى نيز اقتضا مى كند كه مرد برخى از توانايى هاى ويژه پدرى را در خود گسترش بدهد. اين ويژگيها مانع از آن نيست كه آن دو براى تبادل نقشهاى خويش در اين سطح آمادگى داشته باشند, در نتيجه توجيهى براى تفاوت بين زن ومرد از نظر دانش نيست, نه از نظر موضوع و ماهيت علم و نه از نظر سطح علمى كه بايد بدان برسند.

صرف نظر از اين كه ديدگاه اسلام درباره آموزش و تحصيل زن چيست, در جامعه موانعى بر سر راه تداوم تحصيل زن موجود است, مانند پذيرفته نبودن اختلاط آنها با مردان, يا تنها سفر كردن آنها. اينها مانع استمرار تحصيل زن هستند. نظر اسلام دراين زمينه چيست؟

اختلاط زن ومرد به طور كلى ممنوع نيست, تنها در مواردى حرام است كه به انحراف بيانجامد, كه اين مانعى در راه تحصيل دانش براى زن نيست, اما بايد ضوابطى باشد كه زن ومرد را در هنگام تحصيل به يك اندازه در برابر انحرافها محافظت كند.
اما سفر زن براى تحصيل و گرفتن تخصص, مانع شرعى ندارد, همان گونه كه سفر مرد براى تحصيل ممنوعيتى ندارد, شرط جواز سفر براى زن و مرد يكى است, و آن شرط اين است كه در سفر علمى, اجتماعى يا سياسى, توانايى خويشتن دارى و پايبندى به دين و مبادى اخلاقى داشته باشند; به گونه اى كه بر خود از انحراف دينى و اخلاقى نترسند. در نتيجه چيزى وجود ندارد كه زن را از رسيدن به كمال علمى ـ اگر بخواهد ـ باز دارد.

زن و كار براى معيشت

موضع اسلام درباره كار كردن زن براى گذراندن زندگى چيست؟

از نظر اسلام زن در هر زمينه مشروعى حق كار دارد, همان طور كه مرد حق دارد در هر زمينه مشروعى كار كند, پس مى تواند در مزرعه يا كارخانه, در فعاليت تجارى و يا زمينه هاى مختلف ديگر جامعه به كار بپردازد. دستاورد تلاش زن مال خود اوست, همان گونه كه محصول كار مرد مال خود اوست, هيچ كس حق ندارد ثمره كار او را مالك شود, بلكه زن خود موجودى است مستقل كه صاحب كار خويش است, همان گونه كه مالك تمام عوايد و بهره هاى آن نيز هست. پس هيچ مردى, پدر باشد يا شوهر يا پسر, حق تملك مال او را ندارد:
(للرجال نصيب ممّا اكتسبوا و للنّساء نصيب ممّا اكتسبن) نساء/32
مردان از آنچه كه كسب كرده اند نصيب دارند و زنان (نيز) از آنچه كسب كرده اند نصيب دارند.
بنابراين مرد بر اموال خويش تسلط كامل دارد, همين طور زن نيز بر آنچه كه به دست مى آورد تسلط دارد.
هنگامى كه مسأله را بيشتر پى گيرى كنيم, مى بينيم كه اسلام تلاش زن را به عنوان مدير خانه كارى مى داند كه سزاوار مزد است; اگر از همسرش مزد بخواهد, زيرا شريعت اسلام, زن را مجبور نمى كند كه بعد از عقد ازدواج كارهاى لازم خانه را انجام بدهد, عقد ازدواج فقط سبب رابطه خاصى بين او و مرد مى شود. خارج از اين رابطه, او انسانى است كه مالك تمام كار و درآمد خويش مى باشد. اسلام از اين نيز پيش تر رفته است; به زن اجازه داده است كه اگر بخواهد براى شيردادن فرزندش از پدر او مزد بگيرد, به گونه اى كه اگر مطالبه كرد بر مرد واجب است از باب وجوب نفقه فرزند, اجرت شيردهى را به زن پرداخت كند, مگر آن كه زن بيش از حدّ متعارف مزد بخواهد.

برابرى زن و مرد در دستمزد

آيا در قرآن كريم تصريح روشنى درباره دستمزد زن و مرد وجود دارد, يا اينكه متون ديگر اسلامى به اين موضوع مى پردازند؟

ج. آياتى در قرآن آمده است كه به طور عمومى درباره كار سخن مى گويد, مانند: (يا أيها الذين آمنوا أوفوا بالعقود)(مائده/1); اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قراردادهايى كه بسته ايد وفا كنيد. اين آيه مردان و زمان مؤمن را مخاطب قرار مى دهد و از آنها مى خواهد كه به هر قراردادى كه بسته اند وفا كنند, بدون فرقى ميان زن و مرد. و در آيه رضاع به روشنى از حق شيردهى مادر و مزد گرفتن او سخن به ميان آمده است:
(فإن أرضعن لكم فآتوهنّ أجورهنّ و ائتمروا بينكم بمعروف و إن تعاسرتم فسترضع له أخرى) طلاق/6
و اگر براى شما (بچه) شير مى دهند مزدشان را به ايشان بدهيد و به شايستگى ميان خود به مشورت بپردازيد, اگر كارتان (بازهم) با هم به دشوارى كشيد زن ديگرى بچه را شير دهد.
اين يعنى زن به طور طبيعى حق دارد اجرت بگيرد, اما اگر بر سر مقدار اجرتى كه زن براى شيردادن مطالبه كرد اختلاف كردند و زن مى خواست مقدار بيشترى بگيرد, پدر مى تواند زن ديگرى را براى شيردادن فرزندش انتخاب كند. اسلام از كارى كه مخصوص مردان باشد سخنى به ميان نياورده است. قوانينى كه درباره كار دارد همه عمومى هستند, هيچ تفاوتى ميان انواع كارها قائل نشده است. از اين نوع برخورد مى فهميم كه اسلام در كار و نتيجه آن بين زن و مرد فرق نمى گذارد.
اين نكته مسأله ديگرى را نيز براى ما روشن تر مى كند: اسلام در انجام يك كار به خصوص بين زن و مرد از نظر مقدار مزد تمايزى نمى بيند, به عكس آنچه كه در برخى از كشورها و يا مراكز صنعتى و كشاورزى معمول است; كارفرمايان در اين مراكز زنان را بيشتر براى كار استخدام مى كنند, تنها به اين دليل كه زنان مزد كمترى مطالبه مى كنند و در نتيجه آنان پول كمترى خواهند پرداخت. در اسلام چيزى به نام مزد زن يا مرد وجود ندارد, كه زن چقدر بگيرد و مرد چقدر بگيرد, بلكه زن ومرد برابر هستند, مقدار مزد هر يك را توافق او با كارفرما تعيين مى كند. بنابراين, مشكلى وجود ندارد, نه از نظر اصل قانون و نه از جنبه عقد ازدواج, همچنين در باره كار زن جاى اين پرسش وجود ندارد كه آيا جايز است يا نه, يا اينكه زن چه نوع كارى را مى تواند انجام دهد و چه كارى را نمى تواند انجام دهد, يا اينكه مزد كار زن چند است و يا چند درصد؟

نشوز, و خشونت عليه زن

اگر زن نيز بر شوهرش حق جنسى دارد, آيا قابل توجيه است كه شوهر در صورت خوددارى زن از پاسخگويى جنسى او را بزند, آيا اين عنف به زن نيست؟

اولاً حق زدن زن براى مرد در حال امتناع از تمكين حق جنسى; يعنى نشوز زن, به اين مسأله باز مى گردد كه رابطه همسرى راهى است شرعى, قانونى و اجتماعى براى ارضاء غريزه جنسى, به گونه اى كه نيازمند تماس جنسى با ديگرى نباشد, اگر زن در اين باره تمرّد كند ـ چه در ازدواج موقت و چه به گونه دائمى ـ مثلاً مدتى كوتاه يا بلند از شوهر دورى كند, زمينه انحراف مرد فراهم مى شود, و بنابراين بايد به يكى از راه هاى زير متوسل شود:
ـ نصيحت و موعظه, به هر شكلى كه ممكن است.
ـ دورى در بستر, يعنى تنبيه روانى.
ـ ازدواج با زنى ديگر, كه البته اين گزينه راه حل به حساب نمى آيد, زيرا ممكن است در ازدواج دوم نيز اين مشكل تكرار شود.
ـ شكايت نزد قانون, اما قانون نمى تواند زن را الزام به كارى كند, زيرا هيچ قانونى نمى تواند اين حكم را در مورد زن به اجرا بگذارد….
ـ آخرين راه طلاق است, كه اين نيز بيشتر فرار از مشكل است تا حل مشكل.
در برابر اين گزينه ها كه غالباً راه حل نيستند, هنگامى كه زن نه به نصيحت گوش بدهد و نه از دورى مرد از او متوجه شود, مرد حق دارد به زدن متوسل شود, به اين اعتبار كه اين حق را دارد, اين معناى آيه شريفه است كه مى فرمايد:
(واللاتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ واهجروهنّ فى المضاجع واضربوهنّ فإن أطعنكم فلاتبغوا عليهنّ سبيلاً) نساء/34
زنانى را كه از سرباز زدن شان از تمكين جنسى مى ترسيد نصيحت كنيد, و در بستر از آنها دورى كنيد, (و در صورت بى فايده بودن اين روشها) آنها را بزنيد, اما اگر تمكين كردند ديگر راهى بر ايشان مجوييد.
مفسران درباره اين آيه گفته اند, زدن نبايد شديد باشد; كه زن مجروح شود يا استخوان او بشكند, ضربه به صورت نيز نزند.
بدين سان زدن راه حلى مى شود براى اين مشكل داغ و خانوادگى در زندگى زناشويى, توجيهى براى عنف عليه زن نيست; مثلاً مرد حق ندارد زن را براى اينكه كارِ خانه را انجام نداده, يا براى اينكه چرا كارهاى مربوط به فرزندان را انجام نداده است بزند, زيرا اين امور هرگز از وظايف زن نيست. براى هيچ منظور ديگرى هم حق زدن زن را ندارد, بلكه زدن (آن هم با قيد و شرط) راه حل ويژه اين مشكل خاص است كه سازمان خانواده را به فرو ريختن تهديد مى كند.
شوهر كه با مهر, نفقه و ساير امور مسؤوليت و مديريت اداره خانواده را بر عهده دارد, اين حق را دارد كه مشكل را با زدن تأديبى حلّ كند, تا بتواند سازمان زندگى زناشويى را از خطر انهدام و تخريب محافظت كند و زندگى زن و مرد را از ويران شدن نجات بدهد.
اسلام به زن و مرد و رابطه ازدواج نگاه ايده آليستى ندارد كه گويى زن و شوهر دو فرشته هستند; چنان كه برخى مى پندارند, بلكه اسلام به زن ومرد و زندگى زناشويى نگاه واقع بينانه دارد; با تمام تلخى ها و شيرينى هايش.
زدن, اگر چه ازنظرعاطفى صرف, كارى وحشيانه و تجاوزكارانه به حساب مى آيد, كه البته اگر مرد بخواهد بر زن ستم كند همين گونه نيز هست ـ مردى كه خود را آقاى مطلق بداند و حيوان صفتانه زن را بزند ـ اما زدن دراين زمينه خاص, اقدامى عاقلانه است نه تجاوزكارانه, زيرا هدف اين برنامه اصلاح است. به عبارت ديگر: نبايد فقط به وسيله نگريست. بدون اينكه به هدف مورد نظر آن توجه شود, ارزش وسيله بسته به هدف و از سنخ آن است, بنابراين اگر هدف نجات سازمان خانواده از خطر باشد, وسيله اگر چه در ظاهر به نظر خشن برسد, از نظر هدف, معقول و منطقى است.
از سوى ديگر, وجود چنين برنامه پيشگيرانه اى سبب مى شود كه اصلاً زن به مرحله نشوز كه سبب انهدام خانواده است گام نگذارد. هر برنامه تأديبى يا قصاص در واقع دو بعد دارد; بعد اول, رويارويى با اصل جرم است براى برپايى حق و عدالت. بعد دوم, جلوگيرى از كسى كه دلش مى خواهد جرمى را انجام دهد.
آيا قوانين جزايى جهان كه منافع انسان را در نظر دارد, اگر مصلحت عمومى اقتضا كند زدن (مجرم يا متهم) را خوار شمردن انسان و ناسازگار با كرامت او مى دانند؟ آيا اينكه ما فرزندان خود را هنگامى كه خطا مى كنند تنبيه مى كنيم تجاوز به انسانيت آنهاست و آيا اين به معناى دوست نداشتن آنهاست؟
بر اين نكته تأكيد مى كنيم كه جز در حال نشوز براى هيچ مردى جايز نيست كه زنى را بزند; همسر, پدر, برادر, عمو يا دايى, هيچ يك حق زدن او را ندارد.

آيا ممكن است مسأله جنسى وظيفه واجبى بر زن باشد كه حتى اگر تمايلى به آن نداشت در برابر شوهر تمكين كند؟

غريزه جنسى نياز طبيعى انسان است; مانند خوردن و آشاميدن. هدف از واجب بودن آن در داخل روابط همسرى پاسدارى از عفت زن و مرد است, همان گونه كه پيش از اين گفتيم, هنگامى كه اين غريزه نياز به ارضا داشته باشد, جايى براى نخواستن نيست, براى اينكه امتناع هر دو طرف را به انحراف مى كشاند; بويژه كه مرد دراين زمينه بيش از زن برانگيخته مى شود و زمينه سقوط او در برابر اين فشار بيشتر است. بنابراين الزام زن از سوى مرد براى اداى حق جنسى امرى طبيعى است نه شگفت.

آيا حق زدن براى مرد (كه در قرآن تصريح شده) با نگاه شريك زندگى بودن زن ناسازگار نيست؟

هنگامى كه زن وارد زندگى زناشويى مى شود در حقيقت با اختيار خود اين زندگى را برگزيده; بدون اينكه كسى او را مجبور كند, و بى ترديد مى داند كه شوهر از نظر انسانى و طبيعى بر او حقوقى دارد. او در اين مرحله مى تواند ازدواج را بپذيرد يا ردّ نمايد. زن هنگامى كه عقد ازدواج خوانده مى شود به لوازم اين عقد و پيمان متعهد مى شود و شوهر از او تعهد مى گيرد, همان گونه كه مرد نيز به مسؤوليتهاى خود در برابر زن پس از عقد پايبند مى شود. بنابراين زندگى انسانى برپايه قراردادهاى طرفينى و پذيرش مسؤوليتهاى متقابل استوار است.
بنابراين شريك بودن زن به معناى ملزم شدن زن به چيزهايى است كه اين شراكت اقتضا دارد, و گرنه تمرّد زن در هنگام نياز جنسى مرد يا به طلاق مى انجامد يا به ازدواج با ديگرى و يا انحراف, كه هر يك از اينها در واقع خسارتى بر خود زن است. نگاه درست به مسأله اين گونه است; يعنى مسأله را در چارچوب دقيق موضوع خودش بنگريم, بدون درافتادن به يك طرف و غفلت از جنبه هاى ديگر.

اگر مرد حق دارد براى اداى حق خود زنش را بزند, هنگامى كه مرد از اداى حقوق او سرباز زد, زن چه مى تواند بكند؟

در پاسخ اين سؤال من با آيت الله سيد محسن حكيم و شهيد سيد محمد باقر صدر موافقم; هنگامى كه مرد ناشزه باشد, يعنى به نياز جنسى همسرش پاسخ ندهد, زن نيز حق دارد از اداى حق مرد سرباز زند, هنگامى كه مرد به زن نفقه ندهد باز هم زن مى تواند از تمكين امتناع بورزد و اين اختيار را دارد; اما با توجه به اينكه سرپرست در خانواده مرد است, در عمل, زن نمى تواند مرد را بزند.

آيا اين سخن شما به زن اجازه مى دهد كه خانه همسرش را در صورتى كه زندگى به دليل عوامل خارجى, يا فشار و ستم شوهر تحمل ناپذير شود ترك كند. با آن كه مى دانيم زن حق طلاق را در دست ندارد؟

شرايط داخل خانه هر چند دشوار باشد زن حق ندارد از خانه شوهر فرار كند و از حقوق او سرباز زند, زيرا زن به مقتضاى عقد ازدواج به اين حقوق پايبند شده است كه به صورت قراردادى بين زن و مرد درآمده است. اما اگر خود شوهر به حقوق انسانى زن بى توجهى و بر او ستم كند, در اين صورت زن حق دارد نزد كسى شكايت ببرد كه بتواند مرد را زير فشار قرار دهد, تا در زندگى تعادل برقرار شود, اما اگر زندگى با آن شوهر به بن بست رسيده باشد, زن مى تواند به حاكم شرع شكايت كند, حاكم شرع مى تواند راهى براى رهايى, طلاق و نجات او از آن زندگى بيابد.

چند همسرى و شرط عدالت

اسلام به مرد اجازه مى دهد كه همزمان چهار زن داشته باشد, چرا عدد چهار؟ وانگهى, آيا تعدد زوجات, پايين آوردن زن از مرتبه انسانى و تجاوز به محيط امن و آرام خانه نخواهد بود؟

تعدد زوجات چيزى است كه طبيعت مصالح انسان, زن ومرد به طور يكسان, آن را اقتضا مى كند. و ابعاد مثبت موجود در آن بيشتر از جنبه هاى منفى آن است, به اين دليل در قانون شريعت در نظر گرفته مى شود.
دليل بر اين مطلب اين است كه تعدد زوجات در روابط زن و مرد, نظامى است كه از گذشته تا امروز عملى مى شده است, چه به صورت علنى و آشكار و چه به صورت پنهان و مخفيانه, مثلاً در جامعه متمدن امروز, شمار مردانى كه به عنوان ازدواج يا هر عنوان ديگرى به يك زن قناعت كنند به ده درصد نمى رسد. افزون بر اين تاريخ پر است از روابط غيرمشروع مردان با زنان در كنار روابط مشروع. تمام اينها اين واقعيت را مى رساند كه نياز به چند همسرى نيازى اساسى و جدى است. منشأ اين نياز يا در درون انسان قرار دارد و نيازهاى جسمى و روحى او, و يا از بيرون و شرايط خاصى كه زن و مرد در آن زندگى مى كنند, مانند نازايى و بيمارى. اساسى بودن اين نياز نشان مى دهد كه فقط با تجويز يك زن (و نه بيشتر) راه براى انحراف باز مى شود و مشكلاتى پديد خواهد آمد كه نسبت به جنبه هاى منفى چند همسرى بسيار بيشتر است.
به همين دلايل, تجويز تعدد زوجات, با توجه به مصالحى كه براى زن و مرد به يك نسبت دارد, پست شمردن مرتبه انسانى زن نخواهد بود, و نيز اجحاف و برهم زدن امنيت او با شريكش را در پى نخواهد داشت, به شرط اينكه عدالت اسلامى در آن رعايت شود, مگر اينكه به روابط زناشويى مانند روابط مالكيت و مملوكيت نگريسته شود, در اين صورت بر اساس قاعده مشاركت سهامى, وجود شريك ديگر براى زن سبب كم شدن سهم او خواهد بود.

اسلام تعدد زوجات را به شرط عدالت جايز دانسته است, با اين حال اعتراف مى كند كه اين شرط قابل تحقق نيست ومحال است; قرآن مى گويد: (فإن خفتم أن لاتعدلوا فواحدة) (نساء/32); پس ا گر ترسيديد كه عدالت نتوانيد (فقط) يك زن بگيريد. و در جاى ديگر مى گويد: (و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النساء و لو حرصتم)(نساء/129) بنابراين, با اينكه قرآن تحقق شرط عدالت را محال دانسته, چگونه است كه اين سنت باقى مانده است؟

عدالت دوگونه است: عدالت در نفقه و عدالت در ميل قلبى. مقصود آيه اول عدالت در نفقه است, نه عدالت در ميل قلبى كه در آيه دوم به محال بودن آن تأكيد شده است. اما آيه: (فلاتميلوا كلّ الميل فتذروها كالمعلّقة)(نساء/129) ظاهرش تجويز تعدّد است, نه الغاى آن. بلى بر مرد واجب است كه در انجام وظايف خارجى عدالت بورزد, اما عدالت در عاطفه واجب نيست, زيرا ممكن نيست, چون در اختيار شخص نمى باشد, آنچه كه در معاشرت با ديگران واجب است عمل به تعهدات و التزامات مى باشد نه رعايت عاطفه كه مسأله اى غيراختيارى است.

صورت تحقق نيافتن شرط عدالت, راهكار شريعت درباره تعدّد زوجات چيست؟

برنامه شريعت التزام به رعايت قانون است, اما گر در جامعه اى دست شريعت بسته بود و قوانين آن اجرا نمى شد, در اين صورت نه اين مشكل را مى تواند حل كند و نه مشكلات ديگر را.

اگر اسلام تعدد را تجويز كرده چرا اين حق را فقط به مرد داده است؟

خانواده از نظر اسلام بر محور پدر مى چرخد, پدر سرپرست خانواده و تدبير امور زيست خانواده با اوست, فرزندان به پدر نسبت داده مى شوند. بنابر اين چند همسرى كه براى مرد توجيهى دارد, نسبت به زن توجيهى ندارد, در صورت تعدد شوهران, فرزندان زن اين مشكل را خواهند داشت كه به چه كسى نسبت داده شوند. افزون بر اين چند شوهرى نياز روانى براى زن محسوب نمى شود, تاريخ گواه اين مطلب است, زيرا جز در مواردى بسيار اندك, چندشوهرى مرسوم و پذيرفته نبوده است, آن حالات نادر نيز به قانونى عمومى تبديل نشد.
ييكى ديگر از دلايل تعدد زوجات متعادل نبودن تعداد زن ومرد است, اين به سود زنان است كه بعد از جنگها و حوادث و مرگ و ميرها تعداد مردان كم مى شود. اضافه بر اين, مسأله مهم تر و اساسى تر در تشريع تعدد زوجات براى مردان و نه براى زنان, تفاوت واضحى است كه در غريزه جنسى آن دو موجود است; مرد سريع تر و سخت تر از زن برانگيخته مى شود در نتيجه چند همسرى براى مردان گاهى نيازى جدى مى شود اما براى زنان نه, به همين دليل مى بينيم كه وفادارى به همسر در نزد زنان بيشتر است.

اسلام غيرت زن را كفر مى شمارد, چگونه است كه خداوند غيرت زن را نسبت به تعدد زوجات شوهر كه احساسى طبيعى است, كفر مى شمرد؟

خداوند انسان را بر احساسهاى درونى مجازات نمى كند, فقط هنگامى كه اين احساسات در بيرون تجلى كند و در رفتار آشكار شود سبب كيفر خواهد بود. زن گاهى از تعدد رنج مى برد, اما به دليل مصالحى كه طبيعت عمومى انسانها آن را اقتضا مى كند بايد بر اين احساس خود غلبه كند و جنبه مثبت قانون الهى را درك كند تا اين احساس شخصى سبب آزار او نشود.

زن و مرجعيت دينى

مقام دينى كه زن مى تواند بدان برسد تا كجاست؟ آيا زن مى تواند مجتهد و مرجع تقليد شود؟

قواعد بنيادين فقه با اينكه زن مرجع احكام شرعى شود ناسازگار نيست; اگر او در مرتبه عالى اجتهاد و عدالت باشد و از بين فقها عالم ترين آنها باشد ـ اگر اعلميت را شرط كرديم ـ يا اينكه در بين مجتهدين پركارترين باشد. براى اينكه مسأله تقليد مسأله اى از مسائل شرعى نيست تا نيازمند دليل صريح شرعى باشد, بلكه مسأله اى است عقلانى.
به همين دليل آياتى كه از اين موضوع سخن مى گويد چيزى را تعيين نمى كند, بلكه مطابق با واقع و هماهنگ بودن با آن را كافى مى داند ـ اگر گفتيم كه قاعده عقلايى نياز به امضاى شارع ندارد ـ زيرا شارع در اين زمينه مانند ساير عقلا بر مبناى عقل حركت مى كند, اين همان چيزى است كه خداوند مى فرمايد:
(فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون) انبياء/7
پس از اهل ذكر بپرسيد اگر نمى دانيد.
ييا آنجا كه مى فرمايد:
(ماكان المؤمنون لينفروا كافّة فلولانفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدين و لينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم لعلّهم يحذرون) توبه/122
و شايسته نيست مؤمنان همگى (براى جهاد) كوچ كنند. پس چرا از هر فرقه اى از آنان, دسته اى كوچ نمى كنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را ـ وقتى به سوى آنان بازگشتند ـ بيم دهند, باشد كه آنان (از كيفر الهى) بترسند؟
اين آيه مردم را به پرسش از اهل ذكر فرا مى خواند, زيرا فرهنگ مسلمانان فرهنگ (ذكر) است كه جاهل به عالم رجوع مى كند, به قرينه اينكه مى فرمايد: (اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد), يعنى به علما مراجعه كنيد, همان گونه كه هر جاهلى به عالم مراجعه مى كند تا از او بهره بگيرد و به علم و معرفت خويش بيفزايد. همين گونه وقتى مى فرمايد: (ليتفقهوا فى الدين…) يعنى ناگزير مردم بايد به پايگاه هاى علم مراجعه كنند تا آموزشهاى ژرف دينى ببينند و نسبت به دين آگاهى پيدا كنند, و در نتيجه هنگامى كه به ميان مردم خود كه نياز به علوم دينى دارند بر مى گردند آنها را بيم دهند تا با برنامه هاى دين هماهنگ شوند.
حتى احاديثى كه فقها به آنها استناد مى كنند با اجتهاد زن ناسازگار نيستند; مانند: (من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً لهواه مطيعاً لأمر مولاه فللعوام أن يقلّدوه); به اين معنى است هنگامى كه فقيه به درجه اجتهاد و استنباط رسيد و اجتهادش مشاركتى در معرفت حكم شرعى بود و مورد اطمينان مردم قرار گرفت, بر مردم است كه از او تقليد كنند و او را براى خود مرجع قرار دهند, بنا بر اين بين زن و مرد در اين زمينه فرقى وجود ندارد.

آيا حجاب زن مانعى براى رابطه زن با مقلدين او نمى شود, و سدى در برابر مرجعيت او نيست؟

برخى از فقيهان همين نظر را دارند, اما ما مخالف اين نظر هستيم, به نظر ما رجوع به زن در احكام دينى ممكن است; مى توانند از پشت پرده از او مسأله بپرسند. در تاريخ اسلام مى خوانيم كه زنان فعال بودند و با مردان ملاقات مى كردند و در انواع مسائل با آنان گفت وگو مى كردند. فاطمه زهرا(س) به مسجد رفت و براى مردم با بلاغت خطبه خواند و ازمسائل اساسى اسلام در آن زمان دفاع كرد. اگر راست باشد, بين مهاجرين و انصار راه افتاد و براى اثبات حقانيت على(ع) با خليفه اول و دوم نيز ملاقات داشت; هنگامى كه آنان به همين منظور به ديدار او آمدند, علاوه بر اينكه سيره نشان مى دهد زنان با پيامبر(ص) و امامان (عليهم السلام) سخن مى گفتند, تمام اينها دلالت مى كند كه واقعاً براى زن ممكن است با حفظ شؤون اخلاقى وارد زندگى اجتماعى و فرهنگى شود, مانعى نيست كه زن مجتهد و مرجع تقليد شود و مردم براى تقليد به او مراجعه كنند, در صورتى كه توانايى و كفايتى داشته باشد كه او را از مردان متمايز كند. برخى از فقها معتقدند كه مرجعيت فضاى خاصى مى خواهد كه به طورمعمول مردان در آن زندگى مى كنند, امّا مسأله مرجعيت چيزى است و مسأله رجوع جاهل به عالم چيزى ديگر است, كه مى شود از پشت پرده نيز پاسخ مسائل مردم را بدهد.

اگر مرجعيت براى زن ممكن است چرا تا هنوز نمونه هايى عينى نداشته ايم؟

جامعه هميشه و تا امروز در اختيار مردان است, به زن اجازه رسيدن به اين مقام را نداده اند, يا اينكه به او اجازه نداده اند كه خود را براى مرجعيت كانديدا كند, بنابراين زن فرصتى را كه مرد داشته نيافته است تا به اين مقام برسد, به همين دليل هنگامى كه در برخى از روايات مى خوانيم كه (انظروا الى رجل منكم…) بيشتر به واقعيت خارجى نظر دارد تا اينكه بخواهد مرجعيت را ويژه مرد بداند, زيرا در آن هنگام زن مجتهده اى وجود نداشته است.

مقدار پوشش زن

مقدار واجب پوشش زن چه اندازه است, و آياتى كه در اين زمينه وارد شده چه آيه هايى هستند؟

قرآن كريم به وجوب پوشاندن بدن براى زن در اين آيه اشاره دارد: (و لايبدين زينتهنّ إلا ما ظهر منها)(نور/31); زيورهاى خود را آشكار نسازند جز آن مقدار كه خود به خود پيداست. منظور از زينت در اين آيه قسمتهاى بدن زن است, نه چيزهايى مانند دستبند, گردنبند, گوشواره و جز آن. به عبارت ديگر مقصود در اين آيه همه بدن است, اينكه خدا بدن زن را زينت شمرده است اشاره آشكار به اين مطلب است كه بدن زن مركز جاذبه براى مرد است. به اين دليل خداوند عزّوجلّ از زن خواسته است كه بدن خويش را از مردان بپوشانند, به جز ظاهر آن; كه صورت و دو كف دست است; به قول برخى, و برخى ديگر پشت پاها را نيز اضافه مى كنند.

بنابراين پوشاندن صورت از چه زمانى مرسوم شده است؟

اين سنت از پديده هاى جديد در بين مسلمانان است, مسلمانها در هنگام برخورد با ساير فرهنگها از آنان تأثير پذيرفته اند.

آيا همسران پيامبر صورت و دستهاى خود را مى پوشانده اند؟

دليلى بر اين مطلب نداريم, شايد بتوانيم دليل بر خلاف آن نيز بيابيم.

چه زمانى زن از حجاب معاف مى شود؟

زمانى وجود ندارد كه زن در آن از حجاب معاف باشد, مگر اينكه در حال حجاب خطرى او را تهديد كند, يا با خطر طلاق از سوى همسر خود روبه رو شود و طلاق براى او ايجاد دشوارى كند, در اين صورت مى تواند مقدارى از حجاب خود كم كند…

در حالى كه زن از حالت تحريك كننده شهوت مردان خارج شود (به سبب زشتى چهره يا پيرى و مانند آن) آيا باز هم مأمور به حجاب و پوشاندن جلوه هاى بدن و پنهان كردن زينت خويش است؟

بلى, در اين صورت باز هم حجاب لازم است, زيرا تشريع عام و قانون فراگير است. علاوه بر اين, تحريك آميز نبودن در نظر برخى, به معناى تحريك كننده نبودن براى همه نيست, كه به كلى از اين صفت عارى باشد.

معيار پوشش شرعى

آيا حجاب, به شكل مطلق يا نسبى تعيين شده است يا عرف آن را تعيين مى كند؟

حجاب در شريعت احكام روشنى دارد و به تشخيص عرف واگذار نشده است; يعنى زن بايد به جز صورت و دو كف دست خويش را بپوشاند, نبايد به گونه اى بيرون برود كه تبرّج به شمار آيد; تبرّج جاهليت نخستين, اما اينكه چگونه پوششى براى حجاب استفاده شود اين به عهده عرف است و به عهده خود زن.
به همين دليل حجاب شرعى در هر كشورى به شكل لباس متعارف همان سرزمين درآمده است, مثلاً عربها (عبا) را و فارسى زبان ها چادر را حجاب شرعى قرار داده اند, همه اين مسائل به عرف هاى متنوع كشورها بر مى گردد.

آيا پوششى كه به طور معتدل زنانگى زن را مى نماياند, از نظر اسلام پذيرفتنى است؟

به اين پرسش نمى توان پاسخ داد, زيرا اين پرسش در هاله اى از ابهام پوشيده است, اعتدال و غيراعتدال در اين مسأله چگونه مشخص مى شود؟ اعتدال به نظر مردم نسبى است; چيزى در نظر بعضى اعتدال است, و در نظر برخى ديگر غيرمتعادل. اگر قرآن را در اين زمينه تلاوت كنيم سه عنوان وجود دارد: زينت, تبرج و طمع انگيزى (فيطمع الذى فى قلبه مرض ـ احزاب/32). هر گاه لباس زن مصداق زينت و تبرج نباشد و سبب تهييج مردان نشود مى توان گفت مصداق حجاب شرعى است.

عشق و ازدواج

اهميت عشق ودوستى در ازدواج تا چه اندازه است; دوستى متقابل زن و شوهر و دوستى فرزندان؟

يكى از مهم ترين زيربناهايى كه انسان ساختمان روابط خود را برپايه آن مى سازد (دوستى) است. دوستى پيوند عاطفى با ديگرانى است كه وجود آنها از وجود ما جداست, از آنجا كه اين رابطه بر اساس نياز به پيوند با آنهاست, نياز هستى شخص را به پيوند با جهان خارج شكل مى دهد, بويژه با مهم ترين موجود جهان هستى, يعنى انسان.
طبيعت عشق و دوستى متنوع است, (مانند دوستى پدرانه, دوستى مادرانه و…) همان گونه كه عناصر برانگيزاننده عشق و دوستى انسان متفاوت است, برخى ازمردم را زيبايى محبوب مجذوب مى كند و برخى ديگر را اخلاق محبوب, و… محبت به هر انگيزه اى كه باشد شخص را به سوى محبوب مى كشاند, چه آن محبوب دوستى باشد يا نزديكى از نزديكان, و شايد يك (كار).
بنابراين, دوستى و عشق بين زن و مرد, عنصرى مهم از عناصر زمينه ساز ازدواج است, به شرط آن كه اين دوستى موهوم و بر اساس فشار غريزه جنسى نباشد, و گرنه دوستى اين چنينى با سردى غريزه سرد خواهد شد, و اين دوستى نمى تواند براى زندگى مشترك كافى باشد, زناشويى با اين اساس به يك زندگى معمولى تبديل خواهد شد.
اما آن گاه كه دوطرف به يكديگر عشق بورزند, اين احساس تمامى موانع بين آنها را برطرف خواهد كرد, در اين صورت هر يك از دو طرف پذيراى يكديگر خواهد بود. مثال زيبايى كه قرآن در اين زمينه مى زند, تشبيه زن و مرد به لباس همديگر است: (هنّ لباس لكم و أنتم لباس لهنّ)(بقره/187) هر يكى ديگرى را مانند لباس مى پوشاند, از همه جوانب; يعنى اينكه تمام احساسها و تمايلات و نيازهاى يكديگر را اشباع مى كنند.
طبيعى است كه احساس دوستى دو طرفه, زندگى زن و شوهر را پربار خواهد ساخت و سبب رشد بيشتر خانواده خواهد شد, در نتيجه به آنان شجاعت اين را خواهد داد كه در راه سعادت و خوشبختى يكديگر فداكارى ها كنند, و رابطه خود را روز به روز بهتر نمايند.
رابطه بنا شده بر محبت زن و شوهر بر رابطه دوستانه والدين با فرزندان نيز تأثير خواهد گذاشت, زيرا رابطه پدر و مادر به طور مستقيم بر فرزندان اثر مى گذارد و در به وجود آمدن فضاى هماهنگى و سازگارى عاطفى درميان خانواده نقش خواهد داشت, تبلور آن در اين است كه هر كس از اعضاى خانواده مسؤوليت خويش را به خوبى انجام دهد. شايد اين فضاى هماهنگى و الفت همان چيزى باشد كه از اين آيه مباركه الهام مى گيريم:
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودّة و رحمة) روم/21
از نشانه هاى قدرت او اين است كه از جنس خود شما براى شما همسرانى آفريد كه با آنان آرامش بيابيد, و بين شما دوستى و رحمت قرار داد, زيرا خداوند متعال در اين آيه بر جنبه مودّت, كه همان دوستى است تكيه مى كند, و نيز بر عنصر رحمت كه هر يك با نگاهى واقع بينانه به طرف مقابل نگريسته و او را درك مى كند, موقعيت, انگيزه ها و احساسات او را درك كند, و اينها دستاوردهاى محبت هر يك به ديگرى خواهد بود, زن و شوهر به طور مساوى, اثر دوستى در زندگى زناشويى يكى است, چه از سوى شوهر باشد و چه از سوى زن. نياز زندگى زناشويى به محبت بين زن و مرد تفاوتى ندارد; يعنى همان گونه كه مرد به توجه و عاطفه زن نيازد دارد, زن نيز به توجه عاطفى شوهر نيازمند است تا بتواند با دشواريهاى زندگى و مسؤوليتهاى آن روبه رو شود.

براى زن و شوهر چگونه ممكن است بعد از ازدواج عشق شان را عميق تر كنند؟

هنگامى كه درباره عشق به عنوان احساسى انسانى سخن مى گوييم كه بين زن و مرد رابطه برقرار مى كند, و نه به عنوان يك احساس غريزى كه مذكر و مؤنث را به سوى يكديگر مى كشاند, در اين صورت اين احساس انسانى نيز تابع قوانين عامى است كه شامل ساير احساسهاى انسانى مى شود. در نتيجه مى توان گفت چيزهايى كه محبت بين زن و شوهر را افزايش مى دهد همان چيزهايى هستند كه مى توانند محبت هر انسانى را به انسان ديگر افزايش دهند, پس زن و شوهر مى توانند براى كسب صفات مثبت انسانى تلاش كنند و هر روز بيشتر ازگذشته آن صفات را درخود گسترش و ژرفاى بيشتر ببخشند تا بتوانند با شريك زندگى خود در راستاى زيبايى, معنويت و انسانيت, هماهنگى و همگامى بيشترى بيابند, اين راه افزايش علاقه بين زن و شوهر به يكديگر است.
وجود رابطه اين گونه بين زن و شوهر, تنها ضامن ايجاد رابطه ژرف و گسترده بين آن دوست, اما عشقهاى متكى بر غريزه جنسى, چيزى كه امروزه و در داستانهاى عشقى شايع است كه زنها و مردها را به يكديگر مى رساند, نمى توانند ژرف و گسترده باشند, شهوت غالباً سرد مى شود و از بين مى رود و براى اشباع غريزه به دنبال موضوعات ديگرى مى گردد, اينجاست كه يا پاى خيانت به ميان مى آيد, يا سرد مزاجى و بى علاقگى رخ نشان مى دهد, كه رابطه زناشويى را دچار سستى خواهد كرد و يا به جدايى خواهد كشانيد.


پی نوشت‌ها:

* آنچه در اينجا عرضه مى شود برگزيده اى است از پرسشهايى از علامه فضل الله, فقيه ارجمند و مفسر برجسته قرآن كه از مراجع تقليد شيعه در لبنان و كشورهاى همجوار مى باشند. پرسشهاى يادشده و گفت وگو از سوى (سهام حمية) انجام شده و توسط (منى بليبل) آماده شده است و به صورت كتابى با عنوان (دنيا المرأة) در بيروت به سال 1997 ميلادى به چاپ رسيده است. بخشهايى كه از اين كتاب برگزيده شده به قلم آقاى سيد حيدر علوى نژاد به فارسى ترجمه شده است.

مقالات مشابه

صورت‌بندي مطالعات زنان در الميزان

نام نشریهمعرفت فرهنگی اجتماعی

نام نویسندهمحمدرضا کدخدایی, محمدرضا زیبایی‌نژاد

بررسي و نقد مقاله زنان و قرآن

نام نویسندهروت ‌رادد

زن در آينه تاريخ و قرآن

نام نویسندهمریم پشم‌ فروش‌